دیر آمده ای رئیس جمهور

 

از هاله ی نورتان بلا دور

دیر آمده ای رئیس جمهور

 

این واقعه ی مبارکی نیست

سی سال زمان اندکی نیست

 

سی سال بدون مهرورزی

دزدی ز ذخیره های ارزی

 

سی سال فساد و بد حجابی

شش دولت ضد انقلابی

 

سی سال شکاف بین مردم

محرومیت از جومونگ و یانگوم

 

سی سال رواج ماهواره

دانشجوهای بی ستاره

 

سی سال تورم نجومی

تکثیر توالت عمومی

 

می رقصد صدق بر سر دار

سی سال دروغ بی نمودار

 

سی سال بدون هاله ی نور

دیر آمده ای رئیس جمهور

 

البته شما کمی کرم کن

از این همه چار سال کم کن

 ***

دیر آمده ای ولی زمان هست

روسیه و چین مهربان هست

 

نیروی عزیز انتظامی

راه و روش سعید امامی

 

بازوی بسیجی دلاور

صدیق ترین وزیر کشور

 

 در ضمن دعای خیر مردم

حتی همه ی مراجع قم

 

این ها همه یاور تو هستند

از جام صداقت تو مستند

 ***

 آدم به خدا نیاز دارد

عالم به شما نیاز دارد

 

پیغمبر صلح و عشق و مستی

در هر دو جهان فقط تو هستی

 

اعمال شما پر از اصول است

الگوی شما جهان شمول است

 

البته چهار تا منافق

چون «موسوی» و جناب «ناطق»

 

هستند که کارشان تمام است

اموال تمامشان حرام است

 

این ها همه دشمن تو هستند

دل های ائمه را شکستند

 

هویی بکشی کسی نماند

فوتی بکنی خسی نماند

 

از سبز بدم می آید آقا

از ریشه بکن درخت ها را

 

ایمان با سبز منحرف شد

در دیر نفاق معتکف شد

 

آن عده که شال سبز بستند

شیطان صفتان بت پرستند

 ***

تا چند تسامح و تساهل

تا کی گره  حجا ب ها شل؟

 

 تا چند میان کوی و برزن

سر خوردن چادر از سر زن؟

 

اصلاً به چه علتی زنان هم

داخل بشوند توی آدم؟

 

با بیکاری جدال داریم

ما مشکل اشتغال داریم

 

زن ها بروند توی منزل

مردان همه می شوند شاغل

 

تا چند تحمل هنرمند

بزغاله ی نا سپاس تا چند؟

 

اخراجی ها ی دو هنر نیست؟

«سرشار» هنر چو « رهگذر » کیست؟

 

وقتی هنری اصیل باشد

خلاقش از این قبیل باشد

 

بزغاله چرا؟ بزرگوارند

روشن فکران ماندگارند

 

ای حامی ملت سلحشور

دیر آمده ای رئیس جمهور

 

دیر آمده ای ولی غمی نیست

تا آخر عمر وقت باقی ست

 

مادام العمر رهبری کن

با حاج « چاوز » برابری کن

 ***

 در خاتمه از دلم بگویم

از درد مفاصلم بگویم:

 

عشق تو چنان به استخوان زد

کش بدتر از آن نمی توان زد

 

 صد قافله دل فدای چشمت

پیچید به سر هوای چشمت

 

از عشق تو تازه شد وجودم

انگار که پیش از این نبودم

 

هر چند که دل به من ندادی

حتی تراول به من ندادی

 

محمود جهان تویی حبیبم

از برگ سهام بی نصیبم

 

لبخند بزن که بی قرارم

یک مسکن مهر هم ندارم

 

عمریست که در سرم تو بودی

ای کاش که همسرم تو بودی!

مشتی نمونه از خروارها افتخار

 

 

در پایتخت اشک دو انسان شاد نیست

دل های تنگ هم وطنانم گشاد نیست

 

چونان به جنگلی که تبر حکم می کند

اینجا رژیم ضد بشر حکم می کند

 

شلوار خیس می شود از ترس این رژیم

در کوچه های «غزه» و «حیفا» و «اورشلیم»

 

این حرف ها رسیده به هنگام چَت به من

از جانب زنی عرب و چاق و فت به من

 

در پاسخش نوشته ام ای چاق خوب چهر!

ای وسعتت هر آینه آیینه ی سپهر!

 

انسان با شعور چرا چاق می شود؟

عرضش به طول یک شبه الحاق می شود؟

 

هر چند آن رژیم ز کفار حربی اند

غم ها و غصه های تو از جنس چربی اند

 

باید رژیم چاقی خود را عوض کنی

وقتی کمد شکسته کمد را عوض کنی

 

البته مرگ بر ننه ی صهیونیست ها

تف بر تبار و روزنه ی صهیونیست ها

 

القصه غصه های تو با عشق مردنی ست

خوب است جرعه ای بچشی عشق خوردنی ست

 

آخر قرار بود کمی چت کنیم ما

حالا اجازه هست که «ماچت» کنیم ما؟

 

هر چند مشکل است از این فاصله تماس

لطفاً به دوربین بدنت را بکن مماس

 

من آه می کشم تو بگو دوست دارمت

هر چند گنده ای به بغل می فشارمت

  

« یا ایهّا الکثافتُ أنت مذکری

نا محرم اللجّن أنا لا بیوة الخری»

 

اینگونه فحش های رکیکی حواله شد

چون دستمال شخصیت ما مچاله شد

 

کبریت روشن غضبش را که فوت کرد

موضوع بحث نیز عوض شد ،سکوت کرد

 

گفتم: تو حرف ها زدی از زخم خاک خود

من نیز حرف می زنم از خاک پاک خود

 

از تندرستی وطنم حرف می زنم

باور بکن که با دهنم حرف می زنم

 

ای چاق مهربان من ای نازنین من !

این است حرف های من و سرزمین من:

 

ایران سرای شاد ترین مردم جهان!

صادر کننده ی همه ی گندم جهان!

 

ای تکه ی جدا شده از روضه ی بهشت!

حتی کویر لوت تو رفته به زیر کشت

 

ای در تو فقر سکته زد و رفت در کما!

ای پارچ پارچ نفت تو بر سفره های ما!

 

ای زاد گاه مادری « احمدی نژاد»!

ای بهترین برادر «کوبا» ، « اریتره» ، « چاد»!

 

راز موفقیت و مانایی تو چیست؟

ای آنکه یک اراذل و اوباش در تو نیست!

 

جاوید در توان ابد ضرب می شوی

هر روز پیش رفته تر از غرب می شوی

 

از غرب غیر ویسکی و ودکای ابسولوط*

ماندست مزه کردن اعمال قوم لوط

 

آنها به جای تخم فسادی که کاشتند

ای کاش یک وزارت ارشاد داشتند

 

 در غرب نیز دولت اگر مهرورز بود

آیا به هیچ خشتکی از فقر درز بود؟

 

در غرب اقتصاد اساس و مبادی است

اینجا فقط تورم ما اقتصادی است!

 

اینجا به غیر عفت و زاییدن پسر

زن ها نخواستند حقوقی ز مرد نر

 

زن را برای لذت مرد آفریده اند

بر شاخه ی هوس همه سیب رسیده اند

 

اما زنان غرب تساوی طلب شدند

مردان ذلیل تر ز زنان عرب شدند

 

ای غربیان که بوی ضلالت گرفته اید

آیا شما سهام عدالت گرفته اید؟

 

آیا رسیده است تراول به هر نفر؟

آیا رئیس دولتتان می رود سفر؟

 

آیا بزرگ مرد هنر را شناختید؟

یک بار مثل « ده نمکی» فیلم ساختید؟

 

آنجا رسانه ها که دم از برتری زدند

آیا به روزنامه ی « کیهان» سری زدند؟

 

آیا شما میان هوا فیل دیده اید؟

تا حال هیچ موشک «سجیّل »دیده اید؟

 

رستم نه؛ یک « حسین رضازاده» داشتید؟

یک بار پا به جام جهانی گذاشتید؟

 

در هجده آگوست به یک عده چک زدید؟

با رمز یا مسیح کسی را کتک زدید

                       ***

این گونه می توان سخن از افتخار گفت

«یک عمر می شود سخن از زلف یار گفت»

 

 

*ABSOLUT